امروز رفتیم تو کارشعروادب
البته ازاون باحالاش:
کیستی این وقت شب درمیزنی؟
مشت تردیدی به باورمیزنی؟
گفت:من هستم،منم درمیزنم
مشت تردیدی به باورمیزنم
گفتمش:آخرچرادرمیزنی؟
مشت تردیدی به باورمیزنی
گفت:دیدم جملگان درمیزنند
مشت تردیدی به باورمیزنند
زین سبب این وقت شب درمیزنم
مشت تردیدی به باور میزنم
گفتمش:هان ای پسرهی درنزن
مشت تردیدی براین باورنزن
گرببینم بازهم درمیزنی
مشت تردیدی به باورمیزنی
نیمه شب من هم میام درمیزنم
مشت تردیدی به باور میزنم
دم آقای هالوگرم که ادبیاتایه حالی بهش داد
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3